شعر زیر را آقای مرتضا خدایگان به سایت فرارو ارسال نموده اند
آدرینا –که من «رینا» صدایش میکنم–اسطوه این شعراست. فرزند خانواده ای که دسته جمعی در سیل کوهدشت غرق در خانه شدند.
«به روزی بارانی، بارانی
نگفته بودیم ببار…امامی بارید…می بارید»
آیلان خانگی
با گریه دارم مینویسم باز
باران گرفته کوهدشتم را
باران به این بارانی و خوبی
پر درد کرده سرگذشتم را
«رینا» هوای خانهام ابری ست
فصل خیال انگیز خوبی نیست
این را خودم هم خوب میدانم
امسال هم پاییز خوبی نیست
باران نیا گنجشک خوابیده
باران نیا اوضاع داغون است
باران خطر در باغ بیبرگی ست
باران انارستان دلش خون است
ای خوش به حال شهر غواصان
همراه خود سیلاب کُش دارند
ای خوش به حال بچه ماهیها
در سینهٔ خود آبشش دارند
با هر قُلُپ صد بار میمیرد
هی میخورد افسوس را با آب
با دستهای ناز بیجانش
هی میزند سیلی به این سیلاب
این شهر من! این رنج بیپایان!
هر روز زخم تازهای دارد
دیگر به اینجامان رسید این سیل
بیصاحبی اندازهای دارد
برنامهای مبذول فرمایید
یک ذره مردان خدا باشید
نسل بزرگان را در آوردید
قدری به فکر بچهها باشید
دنیا! ببین این سمت دنیا را
تا بشنوی فریاد «رینا» را
با هر قُلُپ صد بار میگوید:
«از روی من بردار دریا را»
عمریست سرخط خبرهاییم
آمارمان آه و فغان دارد
با یک حساب ساده میبینی
هر کوچهای صد «آیلان» دارد
مرگ کبوتر را تصور کن
وقتی که باران سخت میبارد
حالات «رینا» را تجسم کن
وقتی نفس را دوست میدارد
پیش خدایی در امان هستی
لعنت به هر چه منصب و پول است
دردت به جان سوگوار من
دردت به جان هر که مسئول است
باران عزیزم! این چه کاری بود؟
این خانه را دریای غم کردی
در روز روشن با شبیخونت
یک خانوار از شهر کم کردی
باران کمی دیر آمدی عشقم
آتش بلوط پیر را آزرد
باران بسی تند آمدی جانم
سیل آمد و «رینا» ی ما را برد..
شعر تاثير گذاري است