فشار بر جامعهی پزشکی ایران به تبع مرگ عباس کیارستمی گو اینکه در وجهی مثبت سبب شد تا مدیریت بیمارستان جم وادار به صدور بیانهای شود که گونهای شرح جزییات ماجراست در توافقی با خانوادهی مرحوم و تیم پزشکیِ معالج هنرمند و نیز تیم تحقیقی در این خصوص شکل بگیرد اما دگربار نظر بسیاری از شهروندان را به آسیبهای نظام پزشکی در ایران جلب نمود.
فرارو-آرمان شهرکی؛ فشار بر جامعهی پزشکی ایران به تبع مرگ عباس کیارستمی گو اینکه در وجهی مثبت سبب شد تا مدیریت بیمارستان جم وادار به صدور بیانهای شود که گونهای شرح جزییات ماجراست در توافقی با خانوادهی مرحوم و تیم پزشکیِ معالج هنرمند و نیز تیم تحقیقی در این خصوص شکل بگیرد اما دگربار نظر بسیاری از شهروندان را به آسیبهای نظام پزشکی در ایران جلب نمود.
نظامی که از کاستیهایی رنج میبرد که مختص به ساختار پزشکی نیز نیست و به نواقص ساختار سیاسیِ کشور بازمیگردد. هرازچندگاهی متعاقب پیگیریِ شهروندی یا درز ماجرا در رسانهها به هر نحوی، گوشهای از اوضاع نابسمان نظام پزشکی برملا میشود. اینکه بیماری بهدلیل نداشتن پول پذیرش نشده بخیهای از زخم ناسور بیماری درآورده شده یا دختربچهای در مطب دندانپزشکی کتک خورده.
بزرگترین نقص اما که میشود نام بلا یا مصیبت برآن نهاد "عدم شفافیت و پاسخگویی" در ساختار سیاسی و نیز پزشکیِ کشور است. مساله این است که اگر بیمار عباس کیارستمی نبود و ماجرای مشابهی پیش میآمد آیا باز هم افکار عمومی، اینقدرها حساسیت بهخرج داده و ساختار سیاسی و نظام پزشکی کشور پاسخگو بودند؟ در این کشور روحیه و فرهنگ انسانی و دموکراتیک از سویی و ساختار شفاف و بازسیاسی از دیگر سو تنها زمانی شکل میگیرند که پای اشخاصی مهم و مشهور درمیان باشد.
اشخاصی که تیپیک یک طبقهی اجتماعی خاص هستند و این آفت ناشی از عدم پایبندی به قانون است قانونی که گرچه خود بیعیب و نقص نیست لیکن همین قانون نیمبند نیز چندان ضمانت اجرایی ندارد.
قوانین نظام پزشکی اما خود پر از نقص و ایراد هستند. تعرفههایی که هم انگیزهی طبابت را به صفر رساندهاند هم امان مردم و بیماران را بریده؛ بیمههای پزشکیای که از پوشش مطلوبی برخوردار نیستند بهنحویکه پارهای از درمانها را به امری لوکس و آرزو برای مردم بدل ساختهاند؛ فیالمثل میتوان از هزینههای دندانپزشکی نام برد که از مرز یک میلیون تومان برای یک عمل سادهی دندان گذشته و اخذ وام از سوی فرد و یا قرض از فکو فامیل را در این خصوص اجتنابناپذیر میسازند.
هزینهی درمانی بیماریهای خاص پیشکش و به کنار. مقایسه کنید با کشوری همچون اتریش که هزینهی صدور دو کارت بیمهی پزشکی فیالمثل برای یک زن و شوهر تنها 52 یورو در ماه است. تمامی هزینههای هرگونه مورد پزشکی برای این دو نفر و با استفاده از این کارت رایگان است.
در ایران اما تجهیزات بیمارستانی کافی نیست و کارشناسی که بتواند محض نمونه یک دستگاه سیتیاسکن را پس از خرابی تعمیر کرده یا بتواند با آن بهخوبی کار کند در کشور انگشتشمارند. توسعهی ناهمگون و بدتوسعهای {maldevelopment} در کشور سبب شده تا رزیدنتی که عمر خویش را برای رشته و تخصصاش گذاشته چندان رغبتی به خدمت در مناطق محروم و بدآبوهوا نداشته و اگر زور بالای سرش باشد که در بسیاری مواقع چنین است انتقام زندگی در شهر یا ولایتی پرت و دورافتاده را با ابزارهایی از قبیل تیغ جراحی و ضریب کا از بیمار بینوا بگیرد.
با احترام به پزشکانی متعهد و دلسوز و نیز کادرهای پزشکیای در کشور که پایبندی به قسمنامهی خویش را با خدمت صادقانه و انسانی معنا و محقق کردهاند آشکارا و به یقین نمیتوان به بیانیهی مدیریت بیمارستان جم اطمینان کرد و دریافت که فیالواقع درآنجا چه بر سر کیارستمی رفته دفاعیه اما دفاعیهای وزین و سرشار از احترام به کیارستمی است که جابهجا استاد خطاب شده اما حقیقت این است که دیگر کیارستمیای درکار نیست چه استاد بخوانیَش چه نااستاد!
شاید هم که تمامی تلاشها شده باشد اما در وضعیتی که اعتماد میان مردم و حاکمیت در نازلترین سطوح خویش است و سرمایهی اجتماعی به زیر صفر فروکش کرده حتی اگر کادر پزشکی در ایران چندین برابر همتای فرانسویِ خویش تلاش کرده باشند بازهم دیده نخواهند شد و باورشان سخت است. کیارستمی و جامعهی هنری ایران وقتی به واکنش جامعهی هنری به کیارستمی و مرگاش نگاه میکنی در دل به دکتر میر و کلیهی کادر و نظام پزشکیِ مملکت درود میفرستی که لااقل شده به لفظ و در صورت احترام را نگاه داشتند. صد رحمت به بیمارستان جم. شبی بر حسب اتفاق و از بد حادثه برنامهی هفت را میدیدم جایی که افخمی در شب قبل از تشییع پیکر کیارستمی در دلبستگیِ آشکار با گفتمانی بی انصاف و بیمایه {مرادم آن نوعی از گفتمان است که سعی دارد هر استعداد نوظهور و هر آدم باسوادی در اقلیم هنر و سینما را با برچسب "سینماگرجشنوارهای" خانهنشین و معزول کند} سعی داشت تا هرطور که شده کیارستمی و اندیشهاش را از سویههای نقاد و برندهاش تهی ساخته از او نااندیشهورزی بسازد تنها علاقهمند به جهان کودکان همین و بس.
نمیدانم شاید میزها و اتاقهای صداوسیما یا اقلیم سیاست در ایران چنین خاصیتی دارند که مانند ایدئولوژی افراد را آنچنان متعصب و موهوم میسازند که رسالت اصلی خویش را صرفن حمله به اینوآن میدانند بیآنکه ذرهای حرف حساب بزنند. هوچیگری اما بهوفور در حرفهای افخمی یافت میشود جایی جشنوارهی کن را مامن دگرباشها میداند و جای دگر از نقادان خویش میخواهد که خفقان بگیرند {در اینترنت اگر نام افخمی را کاوش کنید در ویکیپدیا به این دو اظهار او برمیخورید و این یعنی آبروریزی برای یک هنرمند}. آنکه مدام رودرروی افخمی مینشیند؛ و مدام همگان را به افزایش ضریب و ظرفیت نقدپذیری دعوت میکند؛ چرا یکبار هم که شده به فراست میزبان خویش را به مدارا و تحمل فرانمیخواند؟ افخمی اما جز ملودرامهای عوامانه چه چیزی تحویل دوستداران فیلم و سینما در این کشور داده؟
یک از موفقترین آثار افخمی، عروس، البته مدیون زیباییِ چهره و بازیِ {البته در آن زمان و در سال 69 بیشتر ظاهر و چهره}هنرمندی است که افخمی بیهوا و نابجا چون تیری یا شاهدی از عالم غیب یا چون اجلی معلق در روزنامهی هفتصبح سر رسیده و نوشتهای کوتاه از او در رثای مرگ کیارستمی را دستمایهی سیاهمشق ناروای خویش قرار داده نوشتهای که شاید آشکارترین مصداق همان فساد و کممایگهیِ مورد نظر نیکی کریمی باشد. توهینهایی افخمی به کریمی اینکه نوشتن بلد نیست یا چیزهای دیگر که آدمی از بازنوشتشان شرم میکند و پای مرحوم کیارستمی را نیز که هنوز چند صباحی از مرگش نمیگذرد با ساخت موقعیتی مضحک و شرمآگین به معرکه بازکردن گواه بر وجود افرادی ذیل بیرق هنر و سینما در این کشور است که بر آشکارگیِ پوچی، ابتذال و بد بودنِ خویش اصرار دارند و بدان تفاخر میکنند.
کیارستمی اما آنچنان در پندار، گفتار و کردار موقر و عمیق بود که میتوان بهراحتی درک کرد که اظهارات افخمی و امثال افخمی دربارهی او بهسادگی و صراحت ناشی از حسادت به فیلمسازی است که توانست نام ایران را با ساخت آثاری با صرف بودجههایی اندک اما با اتکا به بینشی موسع نافذ و درخور بلندآوازه کند آنچنانکه شاعران و فیلسوفانی همچون آنجلوپلوس برتولوچی و گدار، از او با احترام یاد کرده و جامهی فاخر شاعربودگی و فیلسوفمنشی را برازندهاش دانستهاند مولفی که دارودستهی گانگستر سینمای ایران را به هیچ میانگاشت. و بهصراحت از بههیچ انگاشتن سینمای مستقل در ایران گلهمند بود و بهمثابهی مشتی نمودار خروارِ آزاداندیشیهایش حتی پرسش از رابطهی یک انسان با خدای خودش و باور یا عدم باور به خدا را توهین به پرسششونده قلمداد مینمود.
افخمی و دنیایی که او درش سیر میکند با کیارستمی که هم فیلمساز بود و هم نظریهپرداز فیلم و مفاهیمی که سعی در تصویرگریشان داشت؛ سخت فاصله دارد. جایی کیارستمی از عشق میگفت و از اهمیت بیان آن و جایی فروتنانه با لبخند، خود و زندگی شخصیاش را به نقد میکشید که " در کودکی شعرهایی را از جایی کپی کرده و به دختری که دوستش داشتم هدیه داده میگفتم که خودم سرودهام پس درون خود من یک سبزیان نهفته بود و ما بسیاری کارها را سبزیانوار انجام میدهیم" {آقای سبزیان خلافکاری که کاراکتر اصلی فیلم کلوزآپ است}.
در نوشتهای خواندم که شاملو وقتی از نقد و ایرادات بنیاسراییلیِ بهاءالدین خرمشاهی در مجلهی سوره بر چگونگیِ اعرابگذاریهایاش مطلع شده ضمن تمجید از مطالبی که خرمشاهی پیرامون اشعار شاملو در مجلهی الفبا نوشته؛ تندوتیز گفته که:" این مردک هم برای خودش کاسبی راه انداخته. مدتی از راه فحش دادن به من دارد بازار کاسدش را گرم می کند. بابا، فرصت طلبی هم حدی دارد. این آدمِ فرصت طلب ... از قضا آدم بی استعدادی نیست”.
در سرزمینی که به هر روی مهد ادبیات و شعر و هنر است با چهرههای معاصر و جاویدانی همچون کیارستمی و شاملو که به قول کریمی فرسنگها با ابتذال و میانمایهگی فاصله دارند {افخمی حتی قوهی درک این جملهی استعاری و کنایهآمیز را نداشته و پای فیزیک و جغرافیا را به میان آورده!!!} بیآنکه جسارت کرده قصد قیاس صحنهگردانِ برنامهی هفت را داشته باشم با بزرگانی که شاملو آنها را در شروع کارشان، شایستهی نقد دانسته؛ میتوانم بگویم که امثال افخمی حداقل در پایان راه خود شاید که مصداق همانهایی باشند که شاملو در قول خویش وصفشان را کرده و ذکرش در بالا آمد. کیارستمی نه عدو که انکار فیلمسازانی همچون افخمی بود و هست.
و ختم کلام با این نقلقول از آلاحمد که بازهم دردمندانه با کثیری از افرادی که شاید تنها دیدارشان با هنرمند در مجلس ختماش بود جور دربیاید آنهاکه قلم و دوربین را ابزاری ساختهاند برای خط بطلان کشیدن بر هرچه اندیشه است و بر انکار تکچهرهها و بزرگانی همچون کیارستمی:
"در عالم قلم رسم است که هر کس در جوال رفتن با گنده تر از خود اعلام ورود می کند. خیلی های دیگر این کار را کرده اند خود من هم. اما یادم نبود که در این ولایت، هر کدام ما خشتهامان را هم با خاک چینه دیگران می زنیم. چینه را می کوبیم - یعنی پایش را خالی می کنیم و بعد که فرو ریخت خاکش را سرند می کنیم و یک دو سطل آب از لب ِ جو - و قالب را هم که به کمر آویخته داریم و ده خشت بزن!